دلم خیلی
گرفتهچند روزه پر شدم از حس بدگاهی بغض میکنم گاهی اشکم میاد هی با خودم میگم مگه من چیکار کردم؟همیشه مراقب خواهرم بودم حواسم بهش بوده هر کاری ازم برمیومده براش کردم توقع قدرشناسی ندارم اما دیگه توقع طلبکاری و بی مهری هم ندارم.دوسه هفته پیش اومد تهران دکتر دوسه روزم بود سعی کردم بهش خوش بگذره مرخصی گرفتم بردم بیرون گردوندم و ..تا بلاخره رفت باز قرار بود هفته بعدش بیاد ازمایش و اینا بده من سفر بودم توی راه فهمیدم اومده رفته خونه دخترخاله م گفتم خب من رسیدم پاشو بیا خونه من گفت نه همینجا میمونم! گفتم باشه فردا بیا! نیومد و فرداشم نیومد و برگشت شهرمون! از اون روز حتی یک پیامم نداد با اینکه میدونست ناراحتم منم هیچی نگفتم. این هفته هم پاشده بی خبر اومده رفته باز خونه دخترخاله م! بازم هیچی نگفتم گفتم لابد پیش من راحت نیست رفته اونجا! چقدر خجالت کشیدم ولی! حالام پیام داده که تو ناراحتی؟ گفتم نباشم؟ میگه نه! بزرگش کردی چیزی نبود که!حس بدیه شاید واسه کسی قابل درک نباشه ولی وقتی همه توان و احساست رو میذاری برای کسی و اینجوری جواب میگیری حالت بد میشه!دست و دلم به هیچی نمیره...دلم بدجوری گرفته.... دفترچه خاطرات گلابتون...
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 62 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 12:28