دفترچه خاطرات گلابتون

ساخت وبلاگ
آخرین ماه بهار هم از راه رسید و گرمای تابستون زودتر از اون! در دوران استراحت پس از پیمایشهای اخیر به سر میبرم و ترجیحم اینه که هیچ کارسنگینی جز رفتن به سر کار و کلاسهام نکنم! 5 شنبه با دوستم قرار تهرانگردی داشتیم که 9 کیلومتر راه رفتیم ولی روز خوبی بود و خوش گذشت..رفتیم محله عودلاجان و کلی گشتیم و بعدشم سر از خونه هاشم خان تو سریال شهرزاد دراوردیم و اونجا لباس سنتی قجری پوشیدیم و عکس گرفتیم..بعدشم رفتیم فلافل خوردیم و قهوه خریدیم و تو اوج گرما وقتی رسیدم خونه یک پارچ شربت آبلیمو رو یک نفس خوردم! این هفته احتمالا میرم ولایت و دیداری تازه میکنم ...کلاسها کماکان برقراره و نقاشی و ورزش به قوت پیش میرن... دفترچه خاطرات گلابتون...
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 68 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 12:28

آخرین ماه بهارم به روزهای آخرش رسیدو هوا جوری گرمه گویا نیمه مردادیم!دوسه روزی رفتم پیش خانواده و برگشتم بعدشم خواهرم اومد پیشم دوسه روز موند امروزم برگشت.دوسه بار برنامه شهرگردی رفتم کاخ گلستان و سعد آباد و نیاوران رو گشتم و حس خوبی بود مثل همیشه..توی بناهای تاریخی حالم بشدت خوبه و حس میکنم از زمان و مکان جدا میشم و میرم تو عمق تاریخ..یه سفر در پیش دارم که امیدوارم برنامه هام جور بشن و بتونم برم ..بجز اون دیگه گرما و گرما و گرما.. دفترچه خاطرات گلابتون...
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 57 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 12:28

دلم خیلی گرفتهچند روزه پر شدم از حس بدگاهی بغض میکنم گاهی اشکم میاد هی با خودم میگم مگه من چیکار کردم؟همیشه مراقب خواهرم بودم حواسم بهش بوده هر کاری ازم برمیومده براش کردم توقع قدرشناسی ندارم اما دیگه توقع طلبکاری و بی مهری هم ندارم.دوسه هفته پیش اومد تهران دکتر دوسه روزم بود سعی کردم بهش خوش بگذره مرخصی گرفتم بردم بیرون گردوندم و ..تا بلاخره رفت باز قرار بود هفته بعدش بیاد ازمایش و اینا بده من سفر بودم توی راه فهمیدم اومده رفته خونه دخترخاله م گفتم خب من رسیدم پاشو بیا خونه من گفت نه همینجا میمونم! گفتم باشه فردا بیا! نیومد و فرداشم نیومد و برگشت شهرمون! از اون روز حتی یک پیامم نداد با اینکه میدونست ناراحتم منم هیچی نگفتم. این هفته هم پاشده بی خبر اومده رفته باز خونه دخترخاله م! بازم هیچی نگفتم گفتم لابد پیش من راحت نیست رفته اونجا! چقدر خجالت کشیدم ولی! حالام پیام داده که تو ناراحتی؟ گفتم نباشم؟ میگه نه! بزرگش کردی چیزی نبود که!حس بدیه شاید واسه کسی قابل درک نباشه ولی وقتی همه توان و احساست رو میذاری برای کسی و اینجوری جواب میگیری حالت بد میشه!دست و دلم به هیچی نمیره...دلم بدجوری گرفته.... دفترچه خاطرات گلابتون...
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 62 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 12:28